حالا وقتش است؟
در همين زمان است كه خيلي از مديران نياز به رسيدن به اهدافي را تعريف و تبيين ميكنند. ميخواهند محصول جديدي آماده شود، همايشي برنامه ريزي شود، هدف جديدي در فروش محقق شود، و ....
مثلاً در سازماني كه به اندازه كافي و پيش بيني شده فروش نداشته،مدير به اين نتيجه ميرسد كه براي انجام تعهدات مالي اش، (از جمله حقوق پرسنل)، بايد مقدار بيشتري فروش انجام شود.
خوب، واضح است كه اين كار را چه كسي بايد انجام دهد: همكاران. با هر زباني به همكاران مراجعه ميكند. موضوع را به آنها انتقال ميدهد. اما به هزار و يك دليل، خواهش او با استقبال مواجه نميشود.
اين بدترين شرايط است. مديري كه وظيفه و مسئوليت سازمان را دارد، از همكارانش بازخورد مورد نظر را نميگيرد.
من اصلاً حق را به مدير نميدهم، اما به همكاران هم حق نميدهم.
سازمان در بحران است، بحراني كه احتمالاً كاركنان فكر ميكنند ناشي از بي توجهي، بي تدبيري،عدم توجه به توصيه و پيشنهادهاي آنان در سازمان پيش آمده. اصلاً ممكن است گناه اين بحران تماماً به گردن مدير باشد، اما شما در اين سازمان هستيد يا خير؟ شما از اين سازمان حقوق ميگيريد يا خير؟ منافع سازمان براي شما مهم است يا خير؟ اگر جوابها مثبت است، بايد باز هم با جان و دل كمك كنيد.
امروز، روز گله و شكايت نيست. گله هم مجراي خودش را دارد. اعتراضتان را مكتوب و مستدل بنويسيد و به مدير بدهيد، اما با همان جديت هم خواسته سازمان را پيگيري كنيد. ما حق نداريم كه چون در فلان مقطع به حرف من توجه نشد، امروز انتقام بگيريم و بخواهيم مدير را گوشمالي و درس عبرت بدهيم.
امروز منافع سازمان در خطر است. امروز روز آزمون من است كه من چقدر مفيد و به درد بخور هستم؟ 2 راه دارم، يا سازمان را ترك كنم يا اگر ماندم، بايد براي منافع سازمان بجنگم.
اما بايد اين را دانست كه هيچ سازماني افرادي را كه در زمانهاي بحران سازمانشان را ترك كرده اند، نميخواهد، اما مشتري كاركناني كه در بحران مانده اند، سازمان را به خط برگردانده اند و اگر توافقي حاصل نشده، بعداً سازمان را ترك كرده اند، زياد است.
باور كنيد كه اين برخورد، يك سويه و فقط به نفع سازمان نيست. شايد امروز با كمك شما، سازمان از اين چالش رها شود، اما بدانيد كه شما هم از يك كارمند معمولي، با عبور از اين چالش، تبديل به فردي موثر در سازمان ميشويد. اين اعتماد به نفس كه داريد و در اين فرآيند آن را توسعه ميدهيد، قابل قيمت گذاري نيست.
من فكر ميكنم يا بايد ماند و محكم با چالشها، در كنار سازمان، مواجه شد، يا روشن از سازمان جدا شد. در سايه ماندن، اعتبارمان را آسيب ميزند و در شان ما نيست.
اين برخورد به مديران هم مي آموزد كه در آينده به توصيه و حرفهاي همكارانشان بيشتر توجه كنند. اين درس، بسيار موثرتر از واكنشهاي منفعلانه خواهد بود.
به اميد سربلندي همه سازمانهاي ايراني
سربلند باشيد