كار نيست!!
يكي از پيدا نشدن كار گله ميكند و دنبال چاره است، و ديگري توصيه هاي خوبي براي انتخاب بين پيشنهاد هاي كاري ارائه كرده است.
به نظرم هر دو در فاز شروع كار، مشتركند. اما اين فاز چيست؟
فاز شروع كار ميتواند خيلي زود شروع شود، از جمع كردن سفره در منزل يا اتاق دانشجوئي و شستن ماشين پدر و خريدن نان گرفته تا تصحيح ورقه در زمان دانشجوئي و موارد پيشرفته تر. اما در همه اينها چند نكته هست كه براي شروع كار به ما كمك ميكند:
- متعهد بودن : هر سازماني به افرادي كه متعهد باشند علاقه دارد. ميخواهد وقتي كاري به آ»ها سپرده شد، مدير با آسودگي بتواند آن را فراموش كند. اما متاسفانه ساختار كار در ايران اين را در افراد تقويت نميكند و بر عكس به شما نويد ميدهد كه اگر وارد سازماني شدي، ديگر بيرون رفتنت خيلي دست كارفرما نيست. اين موضوع گرچه به ظاهر به نفع كسي است كه استخدام ميشود، اما در عمل عكس است، سازمانها با احتياط بيشتر استخدام ميكنند.
- سهل گير بودن : ميبينم كه خيلي ها در بدو استخدام خيلي سخت گير هستند، حتما ميزشان فلان باشد، جايشان فلان باشد، وظايفشان روشن باشد و ... اينها حتما مانع شروع به كار شما خواهند بود. همانطور كه بارها گفته ام، كار بايد با اين قصد شروع شود كه اجازه دهيم سازمان از تمام پتانسيل ما استفاده كند، تا ما را خوب بشناسد.
- كمك كننده بودن : اينكه كاري در شان ما نيست و اين منفي بافي ها، در خلاف جهت هدف است. هر كاري كه سازمان نياز دارد و من ميتوانم در آن كمكي بكنم را بايد انجام دهم. هر كاري... اين يعني من خود را جزئي از سازمان ميدانم.
اما در جستجوي كار بايد توجه كنيم كه عمرمان هم محدود است و تا ابد نميتوانيم دنبال كار باشيم، پس بهتر است از حوزه هاي متناسب تري استفاده كنيم. به نظر من هيچ عيبي ندارد كه كسي كه ميخواهد برنامه نويس شود، از كارشناسي يا دستياري در پشتيباني شروع كند، اما شايد شروع كردن از بخش حسابداري خيلي به هدف نزديك نباشد، بخش خدمات شركت، باز هم دور تر است. اما بدانيد آنجائي در سازمان كه شما راه ميدهند، همانجائي است كه شما توانائي تان را متناسب با آن نمايش داده ايد.
در تجربه خوبي كه در استخدام مثال زدم (اينجا)،يكي از داوطلبان گفت من حاضرم براي شروع كار تمام شرايط سازمان را بپذيرم چون مطمئنم كه سازمان با ديدن توان من، مرا از دست نخواهد داد. او حاضر شد به شهرستان برود و با حداقل حقوق براي 3 ماه كاركند. امروز يك ماه است كه او مشغول كار است و نه من و نه مدير عامل شركت در استخدام او ترديد نكرديم.
چند كاره بودن هم خوب نيست. آقاي كريمي مثال خوبي زده اند، استاد دانشگاهي كه به علت حجم زياد كار، فرصت مطالعه را از دست ميدهد و كم كم از دست ميرود. بر اساس توانمان بايد برنامه ريزي كنيم. مبادا همه كاره اي هيچ كاره شويم. يادمان باشد كه عمرمان خيلي محدود است (افسوس).
من معتقدم كه كار پيدا نميشود، حرف معقولي نيست. بايد بنشينيم، يك برنامه بريزيم، حوزه ها را مشخص كنيم، داشته هايمان را صادقانه روي كاغذ بريزيم و انتظاراتمان را با آن متناسب كنيم و برويم دنبال پتانسيلها. حتما كاري پيدا ميشود. حتماً.
تصورم اين است كه هيچ سازماني هيچ فردي را كه حداقل سه شرط بالا را داشته باشد، به راحتي از دست نميدهد.
اما مثالي هم بزنم. دوست بسيار محترمي كه مدتهاسب برادر ايشان را ميشناسم و فرد بسيار موجهي است، با ليسانس نرم افزار، دنبال كار ميگشت. با او صحبت كردم. دوره هاي كاري و كارآموزي متعددي را گذرانده بود، اما هيچكاري را جدي نگرفته بود، به نظرم زيادي (چند سال) به انجام هر زمينه كاري در سازمان تن داده بود. در اين مدت سازمان را هم نشناخته بود، نفهميده بود كه سازمان چه ميخواهد و چرا او را ميخواهد. اكنون در آستانه 30 سالگي خودش هم نميدانست چه كاره است؟ هر جا براي استخدام ميرفت، او را به كلاسي ميفرستادند كه بعد از ديدن اين دوره او را استخدام كنند، اما اين محقق نميشد.
به نظرم اين شخص نتوانسته با شركتش به يك درك مشترك و به يك شرايط برنده-برنده دست يابد. اينجا اشكال از سازمان نيست (گرچه اين ايراد وارد است كه شايد به او وعده هاي سر خرمن داده باشند)، اشكال اصلي از خود اوست كه هنوز هم نميداند ميخواهد به كجا برسد؟
خيلي طولاني شد، اما يك نكته ديگر را هم بگويم و تمام.
ايرادهاي خودمان را بشناسيم و روي آن كار كنيم. اين خيلي مهم است. بدانيم كه در كدام حوزه ها ضعف داريم و مهمتر اينكه در كنار پوشش دادن به آن، به فكر بهبود آن هم باشيم. اينكه من همينم، خوب نيست، منفي است، ما ميتوانيم تغيير كنيم، و بايد هميشه در جهت تغيير فكر و برنامه داشته باشيم، به خصوص دوستان جوان بايد به فكر تقويت خود در حوزه هايي كه احتمالاً ضعف دارند باشند، هر چه زودتر، بهتر.
سربلند باشيد