هميشه گفته ام منشاء تمام نوشته هاي من، چيزهايي است كه ميبينم و ياد ميگيرم. دوست مديري را ديدم كه از اينكه سازمانش توي مشتش است خيلي راضي و خوشحال بود. از اينكه آمار نفس كشيدن همارانش رو هم داست، خيلي مشعوف بود. فكر كردم راستي اين خوبه يا بده؟

من شخصا اين رو خيلي دوست ندارم. ما همه انسانيم، آدمها دوست دارند كه كمي فضا داشته باشند، يك چيزهايي در زيندگيشون باشه كه كنترلش دست خودشون باشه، و اين كنترلهاي سخت، اين فضا رو محدود تر ميكنه.

اگر كاركنان رو تبديل به ماشينهاي كار كنيم، هرگز نميشه اميد داشت كه اونها به ارزشهايي مثل وفاداري، سخت كوشي، تلاش، نوآوري و .... اعتقاد داشته باشند. اين كنترلهاي سخت و اين فضاي محدود همه چيز رو از اونها ميگيره و اونها رو بي انگيزه ميكنه.

فكر كردم خوبه يك هشدار جدي به تمام مديراني كه اينطور فكر ميكنند بدهم كه مواظب باشند سازمانشون رو به كجا ميبرند و قبل از اينكه كاملاً به اونجا برسند، خوب فكر كنند.

به نظرم توي زندگي عادي هم همينه، توي خونواده ها هم همينه، بايد به هم فضا بديم و همديگر رو اونطور كه هستيم قبول كنيم، نه اينكه اگر اوني شد كه من ميگم...

سربلند باشيد