داستان يك تماس
تماس عجيبي بود. ذهن من را به شدت به چالش انداخت.
ميگفت بعد از ارسال فرم درخواست تماس، متوجه شده كه كار ما براي سازمانهاست، توضيح دادم كه چه فرقي بين اين كار براي يك فرد و براي يك سازمان هست. حدود 15 دقيقه صحبت كرديم. عجب انسان جالبي بود. اين فرد چند حسن داشت:
- خودش ميدانست كه ضعفش كجاست. اين خيلي نعمت است، هم براي او و هم براي سازمان 200-300 نفره اش.
- خودش ميدانست كه بخشي از توانش در كارش به كار نميرود. آيا سازمانش هم به اين موضوع توجه دارد؟ آيا در جاي مناسب از اين فرد استفاده ميكند؟
- خودش دنبال راهكار بود. اين هم يك نعمت بزرگ ديگر است. "بابا ولش كن" آدم را نابود ميكند.
اما او سوالش اين بود كه اين مجموعه از داشته و نداشته ها به درد چه شغلي ميخورد؟
جواب اين سوال به كشي كه تحصيلات خاص دارد،در همان رشته هم كار ميكند، خيلي سخت است. چند ابهام اينجا هست:
- چه شغلي در چه سازماني؟ تعريف هر شغل در هر سازمان فرق دارد.
- توصيه هاي عمومي، مباني عمومي دارد. به ايشان گفتم اين توصيه هاي عمومي ممكن است ايشان را سر درگم كند. ممكن است آدرس غلط بدهد.
ذهنم مشغول اين موضوع بود تا به اين نتيجه رسيدم:
- ايشان را تست ميكنيم تا شاخصه هاي رفتاري اش را بشناسيم.
- از ايشان ميخواهم كه يك الگوي شايستگي شغل تعريف كند. تيپ آن شغل را به او ميگوئيم كه مثلاً اين شاخصه ها مربوط به چه تيپ كارهائي هستند؟
- خودش را با آن ميسنجيم. ببينيم شاخصه هاي شغل ايده آلش را دارد؟
به نظرم بهترين كمك ما به اين دوست عزيز (خودت داري اينها را ميخواني؟) اين است كه بتواند توانائيهايش را در كارش به كار برد، و ضعفهايش را كه فكر ميكند، رفع كند.
كاش سازمانش مجرائي داشت كه او اين حرفها را ميگفت و به آن توجه ميشد. راستش ته ته دلم فكر ميكنم او پس از 5 سال كار در يك سازمان، در فكر ترك سازمان است و اين چه سرمايه اي است كه از دست ميرود....
كاش بماند...
نتیجه را اینجا بخوانید!
سربلند باشيد.