نوستالژي
اواخر دهه 1360، ترم آخر دانشگاه كه بوديم، برايمان يك هم اتاقي جديد آمد،
اهل تايباد خراسان بود، نميدانم كجاست، يادش به خير... آن روزها جوان بود و
به قول ما كه يكي دو ترم بيشتر از كارما ننمانده بود، صفري محسوب ميشد، راستي هنوز صفري
مصطلح هست؟
خوب ما را تحمل ميكرد، ما كه نه حالي داشتيم و نه حوصله اي، دلمان ميخواست زودتر درس تمام شود و ... نجات.
خوش خط بود، از او خواستيم برايمان خطي بنويسد، بزرگ، كه بر ديوارش زنيم، اين خواسته ي ما بود كه اجابت كرد، گفتيم بنويس: خٌرَّم (khorram) آن روز كزين منزل ويران بروم. ... و نوشت و بر ديوار زديم...
چمدانها را بستيم، از دانشگاه خداحافظي كرديم كه برويم، اما قبل از رفتن سراغ نوشته رفتيم، پائينش آورديم، ضمّه را تبديل به فتحه كرديم تا اين شود: خَرَم (kharam) آن روز كزين منزل ويران بروم، آخر دلمان خيلي گرفته بود...
و آن خريت هنوز ادامه دارد...
راستي جرات مواجه شدن با آرزوهايمان را داريم؟
راستي به آرزوهايمان فكر ميكنيم؟
خوب ما را تحمل ميكرد، ما كه نه حالي داشتيم و نه حوصله اي، دلمان ميخواست زودتر درس تمام شود و ... نجات.
خوش خط بود، از او خواستيم برايمان خطي بنويسد، بزرگ، كه بر ديوارش زنيم، اين خواسته ي ما بود كه اجابت كرد، گفتيم بنويس: خٌرَّم (khorram) آن روز كزين منزل ويران بروم. ... و نوشت و بر ديوار زديم...
روزها گذشت، آمد آن روزِ خرم كه آرزويش كرده بوديم.

چمدانها را بستيم، از دانشگاه خداحافظي كرديم كه برويم، اما قبل از رفتن سراغ نوشته رفتيم، پائينش آورديم، ضمّه را تبديل به فتحه كرديم تا اين شود: خَرَم (kharam) آن روز كزين منزل ويران بروم، آخر دلمان خيلي گرفته بود...
و آن خريت هنوز ادامه دارد...
راستي جرات مواجه شدن با آرزوهايمان را داريم؟
راستي به آرزوهايمان فكر ميكنيم؟
سربلند باشيد
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم آبان ۱۳۹۱ ساعت 8:34 توسط شرکت پوینده دهکده جهانی
|