پولدار شدن
راستش تا وسطهاي متن آقاي واحد كه رسيده بودم، داشتم در ذهنم دعوائي را آماده ميكردم كه با ايشان داشته باشيم، فقط شك داشتم كه در وبلاگ بنويسم يا طريقي ديگر، تا رسيدم به پاراگراف طلايي آخر متن و مطمئن شدم كه هنوز اين همان علي واحد است كه مينويسد.:-)
من وقتي به خودم فكر ميكنم، ميبينم خيلي كار كرده ام، خيلي دويده ام، و خدا را شاكرم كه امروز از نگاه به خودم در آينه شرمنده نيستم، اما پولدار هم نيستم. اين يكي اصلاً خوب نيست.
مخصوصاً وقتي دائم ايميلهايي دريافت ميكني كه ميگويد حدود 50 سال پايان پول درآوردن است!
به نظرم علت اينكه من پولدار نشدم، فكر كنم خيلي از شما هم به همين بيماري مبتلا هستيد (از ما كه گذشت، انشاالله شما شفا يابيد:-))، اين باشد كه من هميشه از انجام دادن كار، بيش از درآمد داشتن از كار لذت برده ام.
من دلخوش بوده ام كه فلان خدمت را ارائه كرده ام و مشتري راضي بوده است، اما فكر نكردم كه خوب اين عمريكه صرف كردم، از بابتش چه دستاورد مالي اي داشتم؟
يكي از اوصاف آدمهاي D اين است كه براي "چيزها" بيشتر ارزش قائلند تا مسائل مرتبط با مردم. اعتراف ميكنم كه با وجود اينكه D بالا دارم، اما هميشه I ام در اين زمينه غالب بوده است. تفسير ديگرم اين است كه برنده شدن از نظر من، انجام كار بوده است، نه كسب درآمد عالي از آن.
اما درآمد يك طرف داستان است، من تقريباً هميشه درآمد خوب داشته ام، اما به نظرم من "عقل معاش" نداشته ام. يعني هرگز نتوانستم يك وام خوب بگيرم، اصلاً هرگز نتوانستم وامي بگيرم (به جز 6 م تومان وام مسكن سال 70)، اگر كتاب باباي پولدار و باباي بي پول را خوانده باشيد، به قول او من هميشه براي خودم بدهي درست كردم، نه دارائي.
به نظرم داستان دلار و طلا هم داستان امثال من نيست، من اصلاً شعور برخورد با اين مشكلات را ندارم.
بالاخره چاره چيست؟ به نظرم اگر من شريكي داشتم كه او خيلي D تر از من بود، ميتوانست با من دعوا كند و از من براي صرفه اقتصادي كارهايي كه انجام ميدهم، دائم سوال كند تا من بيشتر به اين جنبه فكر كنم. اين فرد حتما بايد يك شريك تجاري ميبود، نه همسر و دوست و رفيق و خانواده. چون اينجاها ملاحظاتي مطرح ميشود كه نميشود، آنچه بايد بشود.
اينجاست كه فكر ميكنم نقش يك شريك خيلي جدي است و اتفاقاً فكر ميكنم شركاي خوب انها نيستند كه كپي هم باشند، بلكه كساني هستند كه پستي و بلندي هاي هم را پوشش دهند.
يك دليل ديگر هم دارم. ما فرهنگي داريم مبني بر قناعت. اين فرهنگ عالي است، اما گاهي ما ترجمان درستي از آن نداريم، گاهي در ذهن ما پولدار شدن با پول پرستي اشتباه گرفته ميشود و فكر ميكنيم كه كار محوري "صرف" بهتر است. اين واقعاً غلط است. در دين ما هم گفته كه كسي كه به فكر معاشش نباشد، انگار به فكر معادش نيست. بنابراين بايد به بچه هايمان هم منتقل كنيم كه به فكر پول باشند، بخواهند پولدار شوند، اما خط قرمز ها را بشناسند،حلال و حرام را بفهمند، اما بدانند كه براي سالم بودن، بايد قوي و پولدار باشند.
استنباطهاي ناصحيح از فرهنگها، خيلي آزار ميدهد، بايد مراقب بود. من فكر كنم، من در دام اين برداشت هم بوده ام، فكر كرده ام كه راضي بودن، ارزش است، بيشتر نخواستن ارزش است، ناگهان ديدم كه خيلي از چيزهايي را كه ميتوانستم داشته باشم، ندارم و اين اصلاً خوب نيست.
يك نكته ديگر هم هدف گذاري است، اگر در 20 سالگي از من ميپرسيدند به كجا ميرسم؟ اگر وضع امروزم را 50 فرض كنيم، من آن روز ميگفتم كه به 10 يا 15 خواهم رسيد. خود اين اشكال است، بايد ياد ميگرفتم كه هدفهاي بزرگتر انتخاب كنم. نقل به مضمون بگويم، ميگويند اما محمد غزالي از پسرش پرسيد تو ميخواهي در آينده چه بشوي؟ گفت مثل شما، گفت واي بر تو، پرسيد چرا؟ گفت من ميخواستم اما جعفر صادق شوم، شدم اين، حالا تو كه ميخواهي من شوي،چه خواهي شد! منظورم اين است كه بهتر از جائي هستم كه فكر ميكردم خواهم بود، اما امروز ميفهمم كه اگر 200 را نشانه ميگرفتم، شايد الان 120-150 ميتوانستم باشم. خدا من را ببخشد، خيلي فرصت سوزي كردم.
در آمريكا آمار ميگويد كه بالاي 50 درصد از بچه هاي مدرسه اي ميگويند كه ميخواهند رئيس جمهور شوند، من شخصاً به اين حد از بلندپروازي در جامعه اي با ساخت شرقي هم ايراد دارم، اما اينكه پدران سقف آرزوها فرزندان باشند، خوب نيست. بايد هدفها را بزرگتر گرفت.
يك مشكل ديگر من كم سوادي است. من سواد "به كار بستن" علوم كسب و كار ندارم، اگر اندكي هم دارم، دير ياد گرفتم. آنچه را هم بلدم، از ارائه اش به ديگران بيشتر لذت برده ام تا به كار بستنش براي خودم.
خيلي طرحهاي خوبم، درست اجرا نشد، ديگران آنها را بردند و "پولدار" شدند و باور كنيد كه من خوشحال شدم كه طرحم درست بوده و نرفتم از طرف شكايت كنم!
جمعبندي كنم:
هدف لازم است،انگيزه هم لازم است،خط قرمزها و رعايت آنها مانع شرمندگي آتي ميشود، بلند پروازي يك اصل ضروري است، هنر مشورت گرفتن بدون تاثير دربست هم مهم است. اين گفته همينگوي را خيلي پسنديدم كه "مست بنويس، هشيار ويرايش كن"
به نظرم آنها كه پولدار ميشوند، اول به اين فكر ميكنند كه اين كار چه نفعي و چه درآمدي دارد، بعد كار را انجام ميدهند و به نظرم اين هم غلط است كه فكر كنيم هميشه بد انجام ميدهند، خيلي موارد ديده ام كه اين دوستان خيلي هم خوب كار كرده اند، خيلي مواقع بهتر ازمن، شايد چون انگيزه هاي قوي تري داشته اند.
اميدوارم اين فرهنگ روزي جا بيفتد كه براي پولدارهاي آبرومند،ارزش والائي قائل باشيم، تا آنها بمانند و به فرزندان ما هم اين روحيه را منتقل كنند.
دوباره كه خواندم ديدم شكل وصيت نامه شده:-)
ممنون از علي واحد عزيز كه باز هم به من در نوشتن كمك كرد.
سربلند باشيد