امروز مذاکره ای داشتیم با یک همکار، در مورد انگیزه ها.

خیلی زمانها هست که همکاران دچار بی انگیزگی میشوند (مخصوصاً S ها و C ها که درونگراترند). اینجا برخی مدیران بر این باورند که این افراد خودشان مسئول انگیزه دهی به خود هستند. در مقابل کارکنان هم انتظار دارند که مدیر به آنها نگیزه بدهد. راستی کدامیک صحیح است؟

راستش هر دو صحیح است. هم فرد باید به فکر انگیزه دهی به خود باشد، D ها که اصلاً خودشان دائم به خود انگیزه میدهند، گاهی زیادی، اما دو گروه دیگر هم باید خودشان را در این زمینه تربیت کنند.

اما این به آن معنی نیست که دیگر سازمان و مدیر وظیفه ای ندارد. مدیر به عنوان نماینده سازمان باید تیپ رفتاری همکاران را بشناسد و به آنها انگیزه های مناسب بدهد. این سخت است، اما لازم است.

شخص باید درک کند که گاهی اوقات موفقیت از مسیر انجام کارهای به ظاهر ساده و تکراری میگذرد. اما این خود اوست که باید درک کند که اگر او هم به کارهایش به عنوان یک روتین نگاه کند، نقش عمده ای در نابودی سازمان خواهد داشت.

باید توانائیهای خود را در راستای نیازهای سازمان و جنبه های عملی توسعه دهد، آموزشهای مفصل تئوری معمولاً با استقبال سازمانها مواجه نمیشود، اما آنها هم باید ساز و کار مناسبی داشته باشند.

از سوی دیگر بی انگیزگی اگر در سازمان فراگیر شود، رفع آن بسیار دشوار خواهد بود.

خطاهای شایعی هم در این زمینه رخ میدهد. مثلاً خیلی از مدیران فکر مکینند که چون وضع سازمان خوب است، پس همه انگیزه دارند، در حالیکه S ها نیاز دارند که کار سازمان کیفیت خوبی هم داشته باشد و آنها هم بتوانند نقش موثری (واقعا موثر) داشته باشند، یا C ها انتظار دارند که کار سازمان طبق ضوابط و فرایند معنی داری باشد. باید به این نیازها هم توجه شود.

بی انگیزگی دردی است که به خصوص در شرایط نامناسب اقتصادی گریبان سازمانها را میگیرد، باید برای آن فکری کرد و نمیتوان گناه آن را به گردن این و آن انداخت.

سربلند باشید