نقش تحليل در اجراي موفق
آقاي
واحد مطلبي نوشته بودند كه چرا در صنعت نرم افزار نميتوان محصولي توليد
كرد كه همه جا و زياد كاربرد و فروش داشته باشد، اين سوالشان از بررسي يك
محصول ساده اما پركاربرد و البته نه چندان خوشنام :))، شروع شده بود. (اينجا)
بنده هم طبق معمول وارد شدم و چند بندي نوشتم كه نظراتم و درد دلهايم در همين مورد بود (اينجا)
در اين راستا، آقاي واحد هم به مبحث مهم تحليل كسب و كار پرداختند (اينجا)
همانطور كه ميدانيد تحليل در كارها،هر كاري،نقش مهمي دارد. فكر كردم در اين مورد به جاي ايجاد زحمت در وبلاگ جناب آقاي واحد، همينجا چند نكته اي بنويسم.
نخست آنكه عدم تحليل، و شتاب براي ورود به اجرا، دردي نيست كه فقط خاص نرم افزار باشد. تقريباً همه جا ديده ميشود:
خانه ميسازيم، بعد اتاق خواب را تبديل به انباري ميكنيم، گوشه سالن، دستشوئي كوچكي ايجاد ميكنيم (باور كنيد اين را ديده ام).
خانه ميسازيم، بعد تبديل به اداره ميشود، حمام تبديل به بايگاني ميشود، آشپزخانه تبديل به آبدارخانه ميشود، بعد جاي كارشناسان كم است!
شركت باز ميكنيم، بعد يادمان مي افتد كه هزاران موضوع را در اين كسب و كار نميدانستيم، اسمش را هم ميگذاريم ريسك (گاهي هم ريكس)...
از اين مثالها بسيار است، پس دوستان نرم افزاري خيلي ناراحت نباشند.
تحليل نكردن چند دليل دارد. برخي به ما مربوط است، برخي هم بهانه جوئي است.
- برخي از ما برنامه نميريزم، چون معتقديم كه در محيطي كه بي برنامگي هست،من چطور ميتوانم برنامه داشته باشم. اين حرف، از آن حرفهاست. يعني در محيط بي برنامه، من هم بي برنامه باشم، برايم بهتر است؟ يعني به هر طرف بي برنامگي ديگران مرا كشاند، بروم، اين بهتر است؟ يا اينكه من يك بردار حركت داشته باشم، و بعد دائم خودم را با شرايط جديد محيطي و البته در راستاي آن بردار، اصلاح كنم؟ كدام بهتر است؟ چون برنامه را لازم نميدانيم، پس تحليل هم نميكنيم. البته چرا، خيلي از ما خيلي تحليلگرند. راجع به همه جيز نظر ميدهيم و موعظه هم گاهي ميكنيم، اما كار به خودمان كه ميرسد،.... بگذريم.
- گروهي تحليل نميكنند، چون معتقدند كه همه چيز آن قدر روشن است كه فقط ممكن است آدمهاي من هوش متوجه آن نشوند،آنها هم كه الحمدلله، همه باهوش، پس تحليل لازم نيست. بعد وقتي وارد كار ميشوند، ميبينند كه خيلي چيزها را نميدانسته اند ، و مثلشان شده، مثل آنكس كه نداند و نخواهد كه بداند....نتيجه كار اين آدمها معمولاً اتهام زني به اين و آن و محيط و ... است. معمولاً در آدمهايي كه بعد عملي شان قوي تر است (D ها و I ها و تركيبات اينها)، كه آموزش كافي هم نديده باشند، اين مسئله زياد ديده ميشود.
- گروهي تحليل نميكنند، چون اصلاً مشكل يا صورت مسئله را نميبينند. كسي هست كه ميخواهد كسب و كاري را ايجاد كند، اصلاً نميداند كه فردي براي كارهاي مالي و ثبت شركت و ... لازم خواهد داشت. چون تحقيق كافي نكرده است. يا برنامه اين ميخواهند كه تعدادي عدد را به صورتي خاص با هم جمع و تفريق كند و يك ليست سفارش كالا ايجاد كند. او متوجه نميشود كه تمام كاركنان سازمان برنامه نويسي در محيط اكسل را بلد نيستند، گستره موضوع را هم نميفهمد، يا برنامه اين نمينويسد، يا چيزي مينويسد در حد آپولو هوا كردن.
- گروهي تحليل ميكنند، اما كاش نميكردند. آنها براي اينكه ببينند يك آدامس را از كجا و چطور بايد خريد، آن قدر گزينه يابي ميكنند،كه وقت نهار هم ميگذرد و آنكه آدامس ميخواسته، الان به فكر موضوعي ديگر است. اين دسته آدمها (كه معمولاً ممكن است C ها و S ها را بتوان ميان آنها يافت) كساني هستند كه ديگر همكاران را از تحليل متواري و عاجز ميكنند. با كمي آموزش،اين مشكل خيلي بهتر ميشود.
- گاهي مشكل را به روي خودمان نميآوريم. يعني يك تفكر سنتي هست كه هر چه را كه فكرش را نكني، خودش درست ميشود. اين خيلي بد است. ممكن است ما مشكل را ببينيم، بررسي هم بكنيم و نتيجه بررسي اين باشد كه بهترين گزينه اين است كه هيچ كاري نكنيم. اما اينكه در مورد آينده بچه، يا آينده شركت؛ فكري نكنيم كه "خودش بزرگ ميشود"، اين اصلاً درست نيست. در همين دسته، گروهي هستند كه فكر ميكنند تعويق بهترين تصميم است. اينها حتما بايد تحليل كنند و ببينند كه خيلي از ضررهايشان ناشي از همين تعويق است.
- گروهي از تحليل گريزانند، چون هر وقت وارد تحليل شده اند، كساني كه قرار بوده برايشان تحليل كنند،آن قدر كار را پيچيده كرده اند، آن قدر اطلاعات نامربوط و سخت خواسته اند، كه آنها را از مشكل اصلي دور كرده اند. سادگي و قابل فهم بودن، يكي از مزاياي تحليلهاي خوب است. بايد يادمان باشد كه سطح اعتماد نتايج تحليلمان را هم بگوئيم. يعني گاهي تحليلگران حرفه اي، آدمها را از هرچه تحليل و تحليلگر است،گريزان ميكنند.
- گاهي ما ناخواسته جزء گروهي از سازمانها هستيم كه تغييرات را نگاه ميكنيم و در بهترين شرايط، با آن همراه ميشويم. آن قدر در اين دام هستيم، كه اصلاً جائي براي تحليل نميماند. اصلاً تحليل در سازمان ما جائي ندارد. اما ميبينيم كه سازمانهاي ديگري ميآيند، با يك محصول ساده و خوب فكر شده، از كنار ما رد ميشوند و ميروند بالاتر و ما هنوز همانجا در حال دست و پا زدنيم. نميدانيم چه كسي را بايد متهم كنيم.
وقتي معلوم شد كه چرا تحليل نميكنيم،خوب است كمي هم در مورد مزاياي تحليل صحبت كنيم.
تحليل اصلاً براي اين است كه ما قبل از انجام كاري، (ورود به فاز اجرائي)،كه هزينه دارد، عواقب اقداماتمان را ببينيم:
يك تحليلگر مالي با اطلاعاتي كه از شما ميگيرد، به شما ميگويد كه با چه اقداماتي، با احتمالي، به كجا ميرسيد.
يك تحليلگر نرم افزار، با تحليل خواسته هاي شما، به شما ميگويد كه اگر در محصول نهائي چه امكاناتي باشد، چه اتفاقاتي رخ ميدهد.
يك تحليلگر معماري، به شما ميگويد كه با اين ترتيب چينش فضاها، عملكردها و گردش كارهاي شما در اين ساختمان، چگونه خواهد بود.
بنده و امثال من به شما ميگوئيم كه پيامد هر رفتاري با كاركنان، براي سازمان چه خواهد بود.
اين يك نوع كار تحليل است. يعني موضوع معلوم است و گزينه ها تحليل ميشوند.
نوع ديگري از كار تحليل، تحليل و ريشه يابي بر اساس شواهد است. مثلاً سازمان فروش ندارد،اين يك مشكل يا شاهد است. تحليلگر، ريشه موضوع را مي يابد كه اصلاً كار ساده اي نيست،خيلي از تحليلهاي بد، ناشي از اين است كه ريشه خوب پيدا نشده و بر همين اساس راههائي پيشنهاد شده كه سازمان را نابود كرده است.
مثلاً در فروش كم، فكر شده كه كاركنان تنبل هستند، بر آنها فشار وارد شده، آنها هم رفته اند و ... در حاليكه مشكل عدم آموزش بوده است. اين كاركنان آموزش احتياج داشته اند. بگذريم.
پس ابتدا با روشها و ابزارهاي بسيار ساده و توسط آدمها بسيار خوش فكر (هم ابزارها و هم خوش فكري قابل ياد گرفتن هستند،يادتان باشد) مشكل پيدا ميشود. بعد مشكل (يا مشكلها) تحليل ميشود، عواقبش، مسائل جنبي اش و ... و بعد گزينه هاي اقدام طرح و انتخاب ميشود (اين قسمتها را همه بلديم، چون معمولاًاز اينجا شروع ميكنيم :-)))، اما يك قسمت ديگر هم هست كه ما به آن هم كمتر توجه ميكنيم. بخش بازخورد و اصلاح. به نظرم مخترع چاه بست هم اين فاز را فراموش كرده چون ميشنوم كه اين روزها نارضايتي از اين محصول دارد زياد ميشود :-))
فاز بازخورد و اصلاح طرحها،در واقع به ما كمك ميكند كه تحليلهاي اوليه را با واقعيات مشاهده شده، به جاي فرضيات اوليه، تدقيق كنيم. تدقيق يعني چه؟ يعني نزديك تر شدن به هدف، يعني موفقيت،يعني كاهش هزينه و ضرر. ما اين فاز را رها ميكنيم. به سودي كه حاصل شده قانع، يا از ضرري كه حاصل شده، بيمناك ميشويم.
اما سرگذشتهاي موفق را كه ميخوانيم، ميبينيم اينها درست از همين نقطه راهشان را از بقيه جدا كرده اند. و خلاصه تجارب همينها بوده كه روشهايي مثل PDCA را خلق كرده، اين روشها خيلي خيلي ساده اند، فقط بايد نظم ذهني مناسب داشته باشيد (با تمرين) و اعتقاد به درستي اين روشها، همين.
شايد برايتان جالب باشد كه آقاي دمينگ (كه گروهي او را مبدع روش PDCA ميدانند) بعدها اين روش را به PDSA تغيير داد. او معتقد بود كه C مخفف Check، خوب نيست، بايد كار را و اشكالاتش را تحليل كرد، نه كنترل خالي! پس S را از Study انتخاب كرد.
اگر ما قدرت تحليلگري را در خودمان توسعه دهيم، با همين تمرينهاي ساده، به مرور قدرت تعاملمان هم بالا ميرود. بخشي از دعواهاي ما، ناشي از عدم تحليل است، بر اساس ظواهر ساده قضاوت مكنيم،هيچكس هم كه بيشتر از ما نميفهمد، دعوا ميشود.
حالا به سازمانتان نگاه كنيد. مشكلات سازمان شما چيست؟ واقعاً تمركز كنيد. گام اول يافتن مشكلات است. اگر شما يك D هستيد، از دوستان و همكاران خود بخواهيد كه مشكلات سازمان را براي شما فهرست كنند.
بعد ببينيد چه عواملي ميتوانند اين مشكلات را تخفيف دهند يا رفع كنند؟ از C ها و S ها با زمانبندي مشخص كمك بگيريد. فقط يك ليست،نه يك گزارش.
تمام اين كارها را ميتوانيد با يك جلسه توفان مغزي انجام دهيد. ساده و تفريحي خواهد بود.
در تمام مدتي كه داريد خودتان را قانع ميكنيد كه از تحليل اسفاده كنيد، به هزينه هاي مستقيم و غير مستقيم دوباره كاريها، به زمانهاي از دست رفته، به فرصتهاي سوخته،به دفعاتي كه غافلگبر شده ايد، و ... فكر كنيد.
از تحليلگران حتما كمك بگيريد. براي اولين كار شايد بد نباشد كه وبلاگ علي نعمتي شهاب را بخوانيد. اول بخوانيد، بعد به پروفايلش بروي و سنش را هم ببينيد. اين جوان خوب تحليلگري است. نوشته هايش هم خيلي روشن و كاربردي است. اين اولين گام است كه به تحليل ايمان بياوريد.
تحليل كنيد، برنامه ريزي كنيد، كنترل كنيد، اصلاح كنيد و موفق شويد.
سربلند باشيد.